• وبلاگ : تنهايي
  • يادداشت : بنام خالق شب
  • نظرات : 1 خصوصي ، 2 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ... 
    حبسيان گوش کنيد: درب اين غمکده يک بار دگر باز شود. هان! فرج نزديک است؛ ليک بايد که دستي جنباند؛ ليک بايد که تقلايي کرد. اين کرشمه که باران دارد نه از سر ناز است که بهانه است براي پرواز. برخيز و دمي ياد کن از خاطره ديروزي: آن زماني که رها بر لب آب، مي پريدي خوش خوشان از لب جوي. نه هواي مينا نه تکاپوي نسيم نه فراق باران که بهانه گردد، هيچکدام پاکي ات را هدف تير نمي کرد. پس چه شد آنهمه شور و نشاط کودکي؟ غرق در رحمت باران بودم و هيچ نمي دانستم.
    پاسخ

    جالب بود مرسي