بوی غربت میدهم اما غریبه نیستم....گرچه میدانم عمری در غریبی زیستم...مثل رودی بستر این خاک راطی کرده ام تا بفهمم عاقبت در جستجوی چیستم...
....در عبور بر لحظه ها برروی پای اشتیاق لب شکست از خشکی اما همچنان می ایستم
دست هایت برگ های سبز عمرم را ربود...گرچه اینجا هستم اما در حقیقت نیستم ...
ای ماه شب تار یاریم کن تا بدانم سایه ی گمگشته ای از کیستم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟.....
کلمات کلیدی: