در تمام مسیر طولانی که خود را همراه آن کرده بودم
تسلیم دوست داشتنهایم شدم و هزاران بار بغض خود را در گلوی خود حبس کردم
تو در دلم جوانه زدی و زیستی اما به خواست من ,و حال من به این زیستن خاتمه میدهم
دل گمراهم بوی عطر عشق تو را ناخواسته و ندانسته به سوی من آورد
فکر میکردم در پاییز هم می توان جوانه زد اما این بار ساقه های محبت در دل من خشک و سیاه شدند
قلب عاشقانه ام را چه بی رحمانه سوزاندی
لحظه های سبز و شیرین مرا چه ناعادلانه به سیاهی و تلخی کشاندی
همیشه بر آن بودم که از عشق زیبایم برای همگان بخونم
و فریاد برآرم که چگونه عاشق دوست داشتنت بودم
اما هرگز این خروش عشق را در دل من باور نداشتی
حالا دیگر شرمگین این دل خود شدم.... براستی چرا تورا ساختم ؟؟؟؟
چرا تورا ساختم ؟
چرا ترانه های عاشقی را برای تو سرودم؟
حال دیگر عشق من خفته است, دستانم دیگر دستان گرمت را طلب نمی کنند
وای بر من که چگونه در حسرت دوست داشتنت سوختم
وای بر من که چگونه شب و روزم را آلوده ی تو کردم
چه ناگاه بانگ نفسهایت را برایم خاموش کردی
چه ناگاه شیشه ی دلم را با غرورت شکستی
و چه ناگاه مرا در آتش عشق بی فروغت سوزاندی
رهایت کردم,رهایت کردم که دیگر در قفس قلبم اسیرو درمانده نباشی
عشق تو را برای خود یک خاطره ی جاویدانه ثبت خواهم کرد
یقین داشته باش که دیگر سرزمین تشنه ی دلم را با وجود تو سیراب نخواهم کرد
و گلهای زیبای باغچه ی عشقم را دیگر با نگاه تو آبیاری نخواهم کرد
تقدیر را اینگونه برایم رقم زدی می توانست زیباتر از این باشد
غنچه ایی در حال شکفتن باشد اما تو خواهان آن نبودی
دیگر نمی مانم,می روم ,میروم و آن کلبه عاشقی و آن غروب پاییزی را با تمام زیبائیهایش به تو می سپارم
پس رهایش نکن بگذار بپاس عشقی که به تو داشتم این خاطرات برای همیشه زنده بماند
هرگز شوق سفر را با من نداشتی ... و هرگز مرا همراهی نکردی
نمیدانم خانه عاشقی کجاست و به کدامین سو باید رفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کلمات کلیدی:
چرا گریه کنم وقتی باران ابهت اشکهایم را پاک کرد و سرخی گونه هایم را بحساب روزگارریخت...
چراگریه کنم وقتی دنیا بغض میکند و همیشه این منم که باید قطره قطره بمیرم...
چرا گریه کنم وقتی بربلندی این ساده زیستن زیر پا له شده ام...
چرا گریه کنم وقتی باد بوی گریه دارد وبرگ بوی مرگ....
چرا گریه کنم وقتی عاشقی را بلد نیستی و برای داشتن اندک سهمی از نگاه توباید اشک ریخت...
چرا گریه کنم وقتی دیگر نیستی...؟؟؟؟
کلمات کلیدی:
بوی غربت میدهم اما غریبه نیستم....گرچه میدانم عمری در غریبی زیستم...مثل رودی بستر این خاک راطی کرده ام تا بفهمم عاقبت در جستجوی چیستم...
....در عبور بر لحظه ها برروی پای اشتیاق لب شکست از خشکی اما همچنان می ایستم
دست هایت برگ های سبز عمرم را ربود...گرچه اینجا هستم اما در حقیقت نیستم ...
ای ماه شب تار یاریم کن تا بدانم سایه ی گمگشته ای از کیستم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟.....
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
به روزها دل مبند،روزها به فصل که میرسند رنگ عوض می کنند..،باشب بمان،شب گرچه تاریک است لیکن همیشه یکرنگ است
کلمات کلیدی: