سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکس در هر شب جمعه، سوره واقعه را بخواند، خداوند او را دوست بدارد و محبوب همه مردمانش گرداند، و هرگز در دنیا گرفتار درویشی، فقر، درماندگی و هیچ آفتی از آفات دنیا نخواهد شد و از همراه ان امیرمؤمنان خواهد بود. این سوره، ویژه امیرمؤمنان است وکسی در آنْ شریکش نیست. [امام صادق علیه السلام]
تنهایی
درباره



تنهایی


سحرشفیعی
پیوندها
منطقه و جهان آبستن حوادث خوش یمن
هم نفس
KING OF BLACK
سفیر دوستی
.: شهر عشق :.
فرق بین عشق و دوست داشتن
هگمتانه
مشاوره - روانشناسی
دانشجویان ورودی 85 زمین شناسی خواف
دانلود هر چی بخوایی...
Dark Future
Manna
مردود
جام جهان نما
گروه اینترنتی جرقه داتکو
زمزمه ی کوچه باغ شاه تور
به وبلاگ بر بچون دزفیل(دزفول) خوش اومهِ
گروس سرای آشنا
ایرانی یعنی عشق
اصولی رایانه
پرسپولیس
کلبه ی عشق
راهی به سوی اینده
ایرانیان ایرانی
باشگاه پرواز
سکوت پرسروصدا
عاشق دربدر
نبض شاه تور
صل الله علی الباکین علی الحسین
متالورژی_دانلودکده ی مهندسی متالورژی Rikhtegari.ir
غلط غو لو ت
آزاد اندیشان
وبلاگ هواداران محسن یگانه
شهد
من + تو = ما
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
الکتروتکنیک
جیگر نامه
سه ثانیه سکوت
شهدا شرمنده ایم
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
مسائل شیطان پرستی در ایران و جهان
محبت و عشق
قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی
پسری ازنسل امروز
شقایق.......گل همیشه عاشق
عسل....
جبهه مدیریت
ایران در پیچ و خم تاریخ
خریدار غروب
عاشقانه
فروشگاه اینترنتی نشریه ی دوستی شعبه یک
عشق نردبانی برای لمس رویا ها
یکی بود هنوزهم هست
شاخه شکسته
چاوش ( چه خبر از دنیا ؟؟؟؟)
عاشق تنها....
رویاهای یک عاشق
نیروی هوایی دلتا ( آشنایی با جنگنده های روز دنیا )
music 90
یه دختر تنها
تنهایی من
دیار غم
حروفهای زیبای انگلیسی
آبی های لندن
جوجواستان
علاقه به کف پا و فلک
پلنگ صورتی
روژمان

 

برای تو زندگی میکنم ، به عشق تو زنده هستم ، اگر نباشی دیگر نیستم

تویی که بودنت به من همه چیز میدهد، هر جا بروی دلم به دنبال تو میرود...

عشق تو ، حضور تو، به من نفس میدهد هوای بودنت

این دیگر اولین و آخرین بار است که دل بستم ،

نه به انتظار شکستم ، نه منتظر کسی دیگر هستم

تو در قلبمی و تنها نیستی ، تو مال منی و همه زندگی ام هستی...

همین که احساس کنم تو را دارم ، قلبم تند تند میتپد ،  

به عشق تو میگذرد روزهای زندگی ام...

به عشق تو می تابد خورشید زندگی ام ،

به عشق تو آن پرنده میخواند آواز زندگی ام

و این است آغاز زندگی ام ، گذشته ها گذشته ، با تو آغاز کردم و با تو میمیرم....

به هوای تو آمدن در این هوای عاشقانه چه دلنشین است ،

به هوای تو دلتنگ شدن و اشک ریختن کار همیشگی من است

بودنم به عشق بودن تو است ، اگر اینجا نشسته ام به عشق این انتظار است

در انتظار توام ، تا فردا ، تا هر زمان که بخواهی چشم به راه آمدن توام

خسته نمیشود چشمهایم از این انتظار ، میمانم و میمانم از این خزان تا پایان بهار

تا تو بیایی و او که به انتظارش نشستم را ببینم ،

تا چشمهایت را ببینم و دنیای زیبایم را در آغوش بگیرم

نمیتوان از تو گذشت ، به خدا نمیتوان چشم بر روی چشمهایت بست ،

بگذار تو را ببینم ، تا آخرین لحظه ، تا آخرین حد نفسهایم....

نمیگویم که مرا تنها نگذار ، تو در قلبمی و هیچگاه تنها نمیمانم ، نمیگویم همیشه بمان ،

 تا زمانی که هستی من نیز میمانم ، اگر روزی بروی ، دنیا را زیر پا میگذارم ،

نمیگویم تنها تو در قلبمی، نیازی به گفتنش نیست آنگاه که تو همان قلبمی...

قلبی که تنها تپشهایش برای تو است ،

زنده ماندن من به شرط تپشهای این قلب نیست ، به عشق بودن تو است !


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط سحرشفیعی 90/7/14:: 8:43 صبح     |     () نظر


میدانستم عاشق بارانی ،

آنقدر اشک ریختم تا خورشید بتابد بر روی سیل اشکهایم ،

تا اشکهایم ابر شود و باران ببارد

این اشکهای من است که بر روی تو میبارد

آسمان با دیدن چشمهای من می نالد

عشق همین است و راه آن نفسگیر

باز هم میخواهم عشق را با تمام دردهایش،

دردهایی که درد نیست  چون دوایش تویی

خیالی نیست دلتنگی ها و بی قراری هایش، چون چاره اش تویی

عزیز من تویی، در راز و نیازهایم تنها تویی

با تو بودن یعنی همین ،

یعنی من عاشقم بیشتر از تمام عشقهای روی زمین

عزیزم خیلی دوستت دارم ، تنها همین احساس است که در دل دارم

این کلام جاودانه را از من بپذیر ، در روزی که قلبم درونش غوغاست ،

این احساس صادقانه را از من بپذیر ، در روزی که حال من حال خودم  نیست

                            

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط سحرشفیعی 90/7/14:: 8:41 صبح     |     () نظر

                                      

عشقم برای تو ، احساسم برای تو ، زندگی ام برای تو ، من هیچ نمیخواهم!

با قلب و احساس من بازی کن ، این قلب سرگرمی تو....

تو شاد باش ، من میسوزم ، تو بی خیال باش ، من میسازم....

در راه عشق تو مثل آتش سوختم و اینک نیز تنها خاکسترم بر جا مانده است....

خاکستری که تنها با باد محبت و عشق تو دوباره شعله ور خواهد شد....

در راه عشق تو  چه سختی هایی کشیدم ، چه شکنجه هایی دیدم ،چه غم

 و غصه هایی چشیدم ، و چه اشکهایی که نگو برای تو ریختم ، غرورم را شکستم

و از همه گناههایت گذشتم ، همه اینها فدای آن قلب بی وفای تو....

از آن سو تو از عشق سرد شدی ، از این سو من در عشق تو میسوختم 

 از آن سو تو بیخیال این دل عاشق من بودی ، از این سو من لحظه به لحظه

 به یاد تو و دلتنگ تو بودم .........

این دل من برای توست هر چه میخواهی آن را بشکن ، بشکن تا من نیز

 همچنان بسوزم ... سوختن در اتش عشق تو به من گرمای

 یک زندگی پر از امید را میدهد....

تودر آن سو در آسمان به ستاره هایی که چشمک میزنند نگاه کن

من نیزدر این سو با حسرت به تو نگاه می اندازم و در حسرت آن

روزهایی مینشینم که در کنار هم بودیم ، عاشق هم بودیم ، و هیچکس

 مثل ما همدیگر را دوست نمیداشت!

عزیزم تو با آرامش زندگی کن تا من نیز با آرامش تو عاشقانه زندگی کنم....

اگر با شکستن این دل من ، دیدن ان لحظه که در عشق تو میسوزم و 

 با عشقت میسازم تو را آرام میشوی ، حرفی نیست دلم را بشکن و با آن بازی کن .....

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط سحرشفیعی 90/6/29:: 11:27 صبح     |     () نظر

                                                     


سر تا پای‌ خودم‌ را که‌ خلاصه‌ می‌کنم . . .
میشوم‌ قد یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌ . . .

که‌ ممکن‌ بود :

یک‌ تکه‌ آجر باشد توی‌ دیوار یک‌ خانه !
یا یک‌ قلوه‌ سنگ‌ روی‌ شانه‌ یک‌ کوه . . .
یا مشتی‌ سنگ‌ریزه ، ته‌ ته‌ اقیانوس !
یا حتی‌ خاک‌ یک‌ گلدان‌ باشد !
خاک‌ همین‌ گلدان‌ پشت‌ پنجره . . .
یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌ ممکن‌ است‌ هیچ‌ وقت ، هیچ‌ اسمی‌ نداشته‌ باشد و تا همیشه خاک‌ باقی‌ بماند ، فقط‌ خاک !
اما حالا یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌ وجود دارد که‌ خدا به‌ او اجازه‌ داده‌
نفس‌ بکشد . . .
ببیند . . .
بشنود . . .
بفهمد . . .
جان‌ داشته‌ باشد . . .
یک‌ مشت‌ خاک‌ که‌ اجازه‌ دارد عاشق‌ بشود . . .
انتخاب‌ کند . . .
عوض‌ بشود . . .
تغییر کند . . .
وای ، خدای‌ بزرگ!
من‌ چقدر خوشبختم . . .
من‌ همان‌ خاک‌ انتخاب‌ شده‌ هستم !
همان‌ خاکی‌ که‌ با بقیه‌ خاک‌ها فرق‌ می‌کند . . .
من‌ آن‌ خاکی‌ هستم‌ که‌ توی‌ دست‌های‌ خدا ورزیده‌ شده‌ام‌ و خدا از نفسش‌ در آن‌ دمیده . . .
من‌ آن‌ خاک‌ قیمتی‌ام . . .
حالا می‌فهمم‌ چرا فرشته‌ها آن‌قدر حسودی شان‌ شد !!!
اما اگر این‌ خاک . . .
این‌ خاک‌ برگزیده ، خاکی‌ که‌ اسم‌ دارد . . .
قشنگ‌ترین‌ اسم‌ دنیا را . . .
خاکی‌ که‌ نور چشمی‌ و عزیز دُردانه‌ خداست . . .
اگر نتواند تغییر کند !
اگر عوض‌ نشود !
اگر انتخاب‌ نکند !
اگر همین‌ طور خاک‌ باقی‌ بماند ‍!
اگر آن‌ آخر که‌ قرار است‌ برگردد و خود جدیدش‌ را تحویل‌ خدا بدهد ، سرش‌ را بیندازد پایین‌ و بگوید : یا لَیتَنی‌ کُنت‌ تُراباً . . .
بگوید : ای‌ کاش‌ خاک‌ بودم . . .
این‌ وحشتناک‌ترین‌ جمله‌ای‌ است‌ که‌ یک‌ آدم‌ می‌تواند بگوید !
یعنی‌ این‌ که‌ حتی‌ نتوانسته‌ خاک‌ باشد !
چه‌ برسد به‌ آدم !!!
یعنی‌ این‌ که . . .

خـــــــــــــــــــدایا . . .

دستمان‌ را بگیر و نیاور آن‌ روزی‌ را که‌ هیچ‌ آدمی‌ چنین‌ بگوید . . .

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط سحرشفیعی 90/6/29:: 11:23 صبح     |     () نظر
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >